بند کفشهایش را گره میزنند...
محکم !!!
باز کردن با خود اوست هنوز نمیداند...
زندگی همین است برایش گره میزنند و او در باز کردن تنهاست!!!
به جرم اینکه دلم آه هست و آهن نیست
کسی به جز تو در این روزگار با من نیست
خوش آمدی.... بنشین....
آفتاب دم کردم
که چای دغدغه ی عاشقانه ی من نیست...
دل من در غم تو ،تو در فکر دیگری،من دل دادهی تو ،
تو دل گشای دیگری،در مکتب عاشقان روا نیست من دست تو بوسم تو پای دیگری....
میدونی غربت یعنی چی ؟
غربت یعنی از گرمای نفس های کسی که دوستش داری دور باشی
دوست دارم بدانی هر روز که پلک هایم را باز میکنم چشمانم به دنبال چه میگردد
اولین چیزی که چشمانم دوست دارد ببیند این است که جایت کنارم خالی نباشد
همین
اسمتو گذاشتم آفتاب ترسيدم غروب كني اسمتو گذاشتم گل ترسيدم پژمرده بشي اسمتو ميزارم نفس كه اگر رفتي منم با خودت ببري.
غمگینم...
همانند پرنده ای که به دانه های روی تله خیره شده و به این فکر می کند که چگونه بمیرد...؟
گرسنه و آزاد
یا سیر و اسیر.....
تعداد صفحات : 85